خیال ِتشنه

Sunday, December 28, 2003

برای گلهای پرپر شده میهنم

چو آن نخلم که بارش خورده باشند
چو آن ویران که گنجش برده باشند
چو آن پیری همی نالم در این دشت
که رودان عزیزش برده باشند
(بابا طاهر)
با واژه های خود به سوی تان با بالهای شکسته پر کشیدیم - آواز گریه هامان از هر گوشه این کره خاکی تا بم پر کشید تا شاید دست از سکوت بردارید. سر از ویرانه ها بیرون بیاورید و بگویید فقط یک کابوس بود- دریغ و درد که نه صدایی از شما به گوش ما می رسد و نه صدایی از ما به گوش شما- با شماییم ای پروانه های سکوت. ای غنچه های پرپر شده. ای خنده های مرده در بهار جوانی -
برای گلهای پرپر شده میهنم
شبی نالم شبی شبگیر نالم
ز جور یارو چرخ پیر نالم
گهی همچون پلنگ تیرخورده
گهی چون شیر در زنجیر نالم

(بابا طاهر)

Saturday, December 27, 2003

زلزله بم

سال پیش یک روز قبل از سال نو (عید خودمان) آمریکا با حمله خود به عراق شکوفه های شادی و لبخند را از لبان غربت زده مان ربود . حالا هم در روز تولد مسیح و فرا رسیدن سال نو مسیحی چنان زلزله داغ لبخند را بر دلمان نهاد که همچو طوفان و باران اینجا سیل غم است که از دلمان جاری است.
دیشب در منزل دوستی به تلویزیون ایران نگاه می کردم و مردمی که از فاجعه زلزله درد در تن و روحشان فغان می کرد.نمی دانم چرا با دیدن رویاهای ویران شده آن مردم. رویاهای خود را بربادرفته می دیدم. فکرش را بکنید با وقوع یک حادثه آدم همه عزیزانش را از دست بده. فرزند. مادر. همسر و...با کدامین امید و کدامین بهانه می توان زندگی کرد؟ چگونه می توان باور کرد بار دیگر خوشبختی روی به آشیانه ما خواهد کرد؟چه کسی توان پر کردن آن همه تنهایی و غربت را خواهد داشت؟به کدامین خدا می توان ایمان آورد؟ شکایت پیش کدامین خدا توان برد؟ ای کاش می توانستیم پر بکشیم برای کمک اما...چقدر یک دفعه خود را ناتوان درمی یابیم.
گوشه به گوشه این کره خاکی نشسته ایم و از درد دندان بر جگر می فشاریم .
دوستان. یاران و عزیزان بیایید با کوچکترین کمک مالی هم که هست به یاری آن مردم ستمدیده بشتابیم و آنها را تنها نگذاریم این کمترین کاری است که از دست ما برمی آید..

در درونم خشمی شعله می کشد. کوه آتشفشان
در دلم لرزه ای بپاست. زمین لرزه گیلان
در جانم غمی در خروش است
امواج همیشه در خروش دریای خزر
در درونم انقلابی به پاست
انقلابی که تاروپودم را می گسلد دیوانه وار
(حمیرا طاری. شعر از دفتر عطر پاییز)

Saturday, December 20, 2003

August Strindberg

دیشب یکی از دوستان هنرمند و خوب سوئدی ام من را با هدیه ای حیرت زده کرد- بله با کتاب شعری از نویسنده مورد علاقه ام. آگوست استرین بری- حتما درباره کارهای این نویسنده خوب و سرشناس سوئدی قبلا خوانده یا شنیده اید- من تا دیشب نمی دانستم که او شعر هم می گفته است. باری با عشق به آگوست استرین بری و عشق به شما خوبان تصمیم گرفتم به ترجمه یکی از شعرهای او بپردازم و من هم به سهم خود هدیه ای (هدیه کریسمس) را به شما عزیزان تقدیم کنم. امید است این شعرمورد پسند شما واقع شود-

در پایان روز
آن بالا زیر زوار چوبی طاقی زندگی می کنم
کنار پرستوها و کبوترها
آنجا که باد با ورقهای فلزی سیلی می زند

آن پایین روی دریاچه می بینم. قایقها و مرغ های دریایی را
که بر روی سبزه ها نشسته اند
اگر پر پرواز داشتم
به آنجا پر می کشیدم
من می دانم
آنجا آفتاب غروب می کند.
آن بالا روی جنگل آبی
روبروی سایه دریای آرام
می شنوم از آنجا صدایی را
که شاد در گوشم آواز می خواند و لبخند می زند

در ذهنم برای آن ساحل امید گریه می کنم
خیلی وقت پیش جوانی من آنجا بود
کنار جنگل آبی و دریا
آنجا کنار خلیج کوچک
قبرها کسانی را از من ربوده اند. هستی دوستانم را می گویم
نمی خواهم نمی خواهم آنجا را نگاه کنم
اما نیمکتی من را به آنسو می برد
آنجا فقط ابرها پیدا هستند
ستاره ها در آتش جزغاله می شوند

توی تنگ غروب
میان ابرها را نگاه کنی
می بینی اینجا هم کسی منتظر پایان روز است
(ترجمه: حمیرا طاری)


تک برگ پاییزی ام
بر سر شاخه های طوفان می گردم. سرگردان
در این سوی زمان
به تازیانه های شقاوت
تاخته و نیافته ام
همدمی. همرهی و همگامی
تک سرخ سرخ پوشم
و دل به عبث می سایم
برین دنیای سنگ پیشه
می پیچم به طوفان تنهاییها
و جدا خواهم رفت. جدا!
جدا از برگهای سبز سوزنی
جدا از برگهای خشک سیاه
جدا از برگهای پراکنده در هوا
جدا از برگهای رسوب کرده در چاله های آب
و جدا از پوسیدگی زمان
خواهم رفت خواهم رفت
با خود و بی تو
با من و اندیشه های بهار
(از دفتر عطر پاییز. حمیرا طاری)

Wednesday, December 17, 2003

عزیزم.min kära

ترانه ای از زنده یاد بیورن آفزیلیوس
(شاعر سوئدی)
ما خسته نمی شویم . خسته نمی شویم عزیزم
امیدت . امیدت را از دست نده. از دست نده عزیزم
نگو اینجوری. نگو. نگو که هیچ چیز عوض نمی شود
اگر بیرون از اینجا می شود اینجا هم می شود .عزیزم
معلومه که مشکل است. مشکل است. عزیزم
معلومه. معلومه که ما کوچکیم. کوچکیم . عزیزم
معلومه . معلومه کسانی که قدرت دارند تصمیم می گیرند
ولی اگر بیرون اینجا قابل تغییر است اینجا هم می شود کاری کرد
اطرافت را نگاه کن. دنیا را
نگاه کن نیکوراگوا. ویتنام. السالوادور و زیمباو را
راه طولانی است. طولانی است عزیزم
اگر بخواهیم چیزی تغییر کند . انتخابی نداریم جز اینکه مبارزه کنیم
ما هم باید مثل بقیه خودمان عمل کنیم
مردم دنیا مبارزه می کنند
ما باید همان کاری را بکنیم که بقیه کردن
دور وبرت .توی سوئد را نگاه کن
آدمهایی هستند که تلاش می کنند. برای امروز
برای فردای بچه هایمان
بچه های ما به ما اعتماد کرده اند
امیدوارم که ما فقط به خودمان فکر نکنیم
من به تو فکر می کنم. به من فکر کن
امیدوارم بچه هامون فکر نکنند که ما فقط به خودمان فکر کرده ایم
ما تلاش می کنیم که خیلی چیزها عوض بشود
امیدت را از دست نده. از دست نده عزیزم
(ترجمه:حمیرا طاری)

Thursday, December 11, 2003

نويسندگان همخون

مطلبی از روزنامه "مترو" (روزنامه رایگان یوتبوری)سوئد

پنج نویسنده زن برای پشتیبانی و حمایت یکدیگر تشکیل کلوب می دهند
1. Liza Marklund
2. Johanne Hildebrandt
3.Åsa Nilsonne
4. Karin Alvtegen
5. Inger Frimansson

حدود پنج سال پیش بود که این نویسندگان شروع به ملاقات و بحث با یکدیگر در زمینه ادبیات و موضوعات دیگر کردند. خانم مارک لوند می گوید:" زنها نسبت به مردها در یک واقعیت دیگر زندگی می کنند.(واقعیت را جور دیگر می بینند)د"
شش سوال از این پنج نویسنده شده است که هر روز یک سوال و پاسخ آن را برای شما عزیزان در این خیال تشنه خواهم نوشت.
سوال اول این است آیا دیدار و گفتگوی نویسندگان با یکدیگر ضروری است؟
در جواب خانم لیسا مارک لوند می گویند:" معلومه. این یک نیاز ضروری است."
و خانم یوهانا هیلدبرانت می گوید:" آدم نیاز دارد با کسانی که همکار است و در یک قایق نشسته(مثل سوئدی) صحبت کند. گاه آدم پیشنهادات خوبی می شنود. گاه همکارها مشوق آدم می شوند . همین تشویقها آدم را به این فکر می اندازد که اگر اینها می توانند پس من هم می توانم." اوسا نیلسونه در این باره می گوید:" آدم شاید صرفا به خاطر محتوی کتابش با هم صحبت نکند اما بد نیست مردم بدانند آدم چطور می نشیند و شروع به نوشتن می کند." کارین می گوید:" خوب است آدم دوستانی داشته باشد که در یک رشته فعالیت می کنند. نویسندگی فقط نوشتن نیست بلکه خیلی چیزهای دیگررا هم به دنبال دارد. " و در آخر خانم اینگر می گوید:" نویسندگی یک کار تنها است. خوب است که آدم بنواند همکارهایش را ملاقات کند. همکارها می توانند باعث دلگرمی هم شوند و از تجربه های یکدیگر بیاموزند.
ادامه دارد


چطور شد که تصمیم به نوشتن اولین کتابت گرفتی؟
اوسا: بچه های کوچولو داشتم و وضع اقتصادی خوبی هم نداشتم گفتم چکاری بهتر از نوشتن یک کتاب
مارکلوند: دوستی داشتم که از نظر روحی وضع خوبی نداشت برای همین فکر کردم با نوشتن یک کتاب درباره او و برای او حال او را بهتر خواهد کرد. البته سابق بر این بارها چیزهایی نوشتم و گذاشتم کنار.به غیر از این خانه بودم و بچه داری می کردم و فرصتم برای نوشتن بیشتر بود.
یوهانا: من مدت زیادی درس می خواندم. لیسا من را تشویق کرد.یک روز تصمیم گرفتم که بنشینم و بنویسم و اینطور هم شد.
کارین: مریض بودم. از افسردگی رنج می بردم.ناگهان تصمیم گرفتم که بنویسم. یک وقت چشم باز کردم دیدم یک رومان نوشته ام.
اینگر: از بچگی آرزوم بود که بنویسم. حالا به آرزوم رسیده ام و این بهترین شغلی است که می شناسم.

Tuesday, December 09, 2003

قتل های زنجيره ای

پیام کمیته دفاع از حقوق قربانیان قتلهای زنجیره ای

به مناسبت پنجمین سالگرد قتل زنده یادان محمد مختاری و محمد جعفر پوینده

خانواده های گرامی. یاران. هم قلمان و هم اندیشان جان باختگان راه آزادی اندیشه و بیان. محمد مختاری و محمد جعفر پوینده!
در پنجمین سال به شهادت رسیدن این یاران گرامی و تلاشگران عرصه آزادی و روشن اندیشی. این کمیته که بلافاصله پس از قتل ها تشکیل و با فراز و نشیب هایی به فعالیت خود برای حقیقت یابی و معرفی آمران قتل ها به پیشگاه ملت ایران ادامه داد نهایت همدردی خود را با شما اعلام می دارد. ما نیز چون همه روشنفکران آزاده و مردم شریف و با وجدان ایران و چون خود شما در انجام وظیفه ملی خود برای افشای واقعیت نهانی قتلها از تلاش دست برنخواهیم داشت.
ما می دانیم که این قتلهای حساب شده برای از بین بردن مخالفان امری ریشه دار بوده و به سالهای پیش از آذر 77 و به منشا همه خشونت ها و قتلهای صورت گرفته پیشین برمی گردد. ما می دانیم که شمار جانباختگان راه آزادی ایران. بویژه قتل های سیاسی بیش از اینهاست اما تقدیر چنین خواسته است که در آذر 77 با قتل فروهرها . مختاری و پوینده اراده و عزم ملی برای حقیقت یابی برانگیخته شود و زنده بماند.
جاودان باد یاد دلاوریهای همه جان باختگان راه آزادی
زنده باد نام پروانه فروهر. داریوش فروهر. محمد مختاری . محمد جعفر پوینده.....

کمیته دفاع از حقوق قربانیان قتلهای زنجیره ای- آذر 82

Sunday, December 07, 2003

اميد مسموم

چرا باید هراسید
چرا باید هراسید
از آن روزی
که او و آنها پرتاب کنند
روح معصوم عشق را
از بلندای امید
امید مسموم
امید آغشته به دروغ
امید پست فاحشه
به قعر ناامیدی
ناامیدی پاک
ناامیدی مملو از صداقت
ناامیدی سرشار از عشق
چرا به آغوش گرم جرات بگویی. نه؟
وقتی از آغوش دروغ
بوی کافور
بوی اسارت
بوی خودخواهی منفور
بوی خودشیفتگی بی پایان
و بوی خیس مرگ برمی خیزد

سجده کن
سجده کن
نازنین من
به پای معصوم خلوت خود
به پای باطن پاک
سجده کن
سجده کن
به توان زخمی
ای پاهای شکسته از صبر
ای دستهای خسته از تکرار درد
ای روح مملو از باور
( 031207 حمیرا طاری)
برای یک دوست هنرمند

Friday, December 05, 2003

Robin Wood

کارگردان آمریکایی روبین وئود معتقد است که فیلمهای جوانان(جوانان مدرسه ای) باید دارای ویژگیهای زیر باشد تا بتوان آنها را فیلمهای خوب و هنری خطاب کرد در غیراین صورت آنها کلیشه ای خواهند بود.

1-2 سکس و آموزش
3-تجدید نظر در ادبیات. کتابهای تازه به چاپ رسیده
4- نقطه نظرهای جنسی
5-نژاد
6-وجود طبقات
7-سیاست
8-نشانه های جنسی
9-خانواده
سکس: در فیلم پسرها و دخترهای باکره با تجربه جنسی پا به دوران بلوغ می گذارند و یا دوست دختر و دوست پسر می گیرند
آموزش: در محیط مدرسه هر کسی به جستجوی جفت دلخواه خود می گردد
خانواده: خانواده نقش مهمی را ایفا می کند.پدر برای پسر از تجربیات جنسی و یا شیوه محافظت صحبت کند و مادربرای دختر از تجربه های جنسی خود. شیوه محافظت برای مبتلا نشدن به بیماریهای جنسی یا پیشگیری از بارداری صحبت کند.
نقطه نظرهای جنسی: وجود برابری و عدالت درنقش و تعریف هر دو جنس. وجود همجنسگرا در فیلم و صحبت از تجربه های جنسی
نژاد: وجود بازیگرخارجی (آفریقایی و یا نژادها و ملیت های دیگر در فیلم) دختر و پسر در نقش های متفاوت ظاهر شوند
سیاست: فیلمها دارای نوعی از شناخت و آگاهی راجع به مسائل سیاسی روزمره باشند
طبقات: حضور طبقات مختلف اجتماعی
نقطه نظرهای جنسی: چه نقشی را فیلمها بازی می کنند در تغییر رفتار و رابطه های پسرها و دخترها بعد از جنبش 1960- 1970
رابین ود معتقد است که فیلمهایی که جنبه صرفا فردی دارند و همیشه تنها از زندگی یک شخص حرف می زنند اغلب خسته کننده
خواهند بود حتی اگر هنری باشند.یک فیلم خوب از مشکلات اجتماعی که وجود دارد حرف می زند

Fucking Åmål مثال: فیلم سوئدی
الین دختری است که تقریبا با هفتاد هزار پسر ماچ و بوسه داشته است (به اعتقاد دوستانش) او از این وضعیت خسته است و دلتنگ یک رابطه ویژه است. یسیکا خواهر الین با پسری به نام مارکوس که در محله اومل به عنوان شربه پا کن شناخته شده است دوست است. یوهان بهترین دوست مارکوس است و عاشق الین شده است.الین احساس می کند که یوهان احمق و خل است چون دبیرستانی است و موتورسیکلت سوار می شود. و آگنس شخصیت اصلی داستان خود را تنهاترین دختر دنیا احسای می کند و عاشق الین شده است. قلب او از عشق الین هزار ذره شده است. آگنس برای رسیدن به او....

رابین وئود راجع به فیلمهای کارگردان معروف سوئدی اینگمار برگمن اینطور می نویسد: "روزگاری فیلمهای این کارگردان از دید من بسیار جذاب و هنری بود اما امروز نگاه من متفاوت از آن روزهاست. امروز می بینم فیلمهای او اغلب دور از واقعیت های اجتماعی بوده و بیشتر از وضعیت روانی یک فرد در آن صحبت شده است."

Tuesday, December 02, 2003

زمستان

شعری از
Viktor Rydberg
نیمه شبهای زمستان سخت سرد است
ستاره ها از جرقه ها روشن می شوند
همه در گوشه ای از باغ
در زیر تیک تاک های. نیمه های شب
چه عمیق به خواب رفته اند
ماه می گردد سرگردان. در سکوت جاده
برف می درخشد. روی کاج و تن سپید صنوبر
تنها پاپا نوئل بیدار نشسته است
(ترجمه: از حمیرا طاری)
تشکر از دوست هنرمندم در استکهلم به خاطر ارسال این شعر
<<<<<<<<<<<<<<<

بخشی از شعر شاعر ناب .زنده یاد اخوان ثالث

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر برنیارد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید. نتواند
که ره تاریک و لغزان ست
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان ست
منم من. میهمان هر شبت. لولی وش مغموم
منم من. سنگ تیپا خورده رنجور
منم. دشنام پست آفرینش. نغمه ناجور
نه از رومم. نه از زنگم. همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در. بگشای. دلتنگم
حریف! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
<<<<<<<<

شعری از حمیرا طاری با ترجمه
Hösten vilar i luften
bladen darrar i kroppen
ångersten smygger i smyg i själen
och himlen brister i blixten

پاییز در هوا نشسته است
برگها می لرزند
دلهره یواشکی خود را در روح پنهان می کند
و آسمان در رعد و برق می شکند