خیال ِتشنه

Saturday, January 31, 2004

شاعر PY Bäckman

نگاه کن خورشید هنوز مثل خون من می سوزه
اما من بیشتر از اینی که می بینی نمی تونم قول بدهم

معلومه که دلم می خواد درها را باز کنم
و تو رو توی رویاها پیدا کنم
اما خورشید تو رو به یه چیز دیگه ای تبدیل کرده
حالا منو نزدیک خودت نگه دار

دور بینداز چیزی که تو رو پنهان می کنه
و بگذار به درونت بیام
دهنت سرخ. بازش کن و از هیچی حرف نزن

اگه می ترسی چشمهات را ببند. من تو رو با خودم می برم اگر تو بخواهی
چیزی که متعلق به توست مال توست
چیزی که متعلق به ماست برای ماست
زمان بی حرکت مانده

اگر قرار باشه الان بمیرم
دلم می خواد که در تو غرق بشوم
و مثل وقتی که عریان متولد شدم
زندگیم رو به تو بدهم

هنوز خورشید می سوزه
شب نزدیک
و مثل تندر می وزد
پس من رو نزدیک خودت نگه دار

تو وقتی منو رو می بینی مردد می شی
اما جسم من سپرمن شده
هر زخمی که روی زندگی من می بینی از عشق خورده
تو فکر می کنی که من خطرناکم
نگاهم کن! زندگیم رو واسه تو دارم می سوزونم

هنوز خورشید می سوزه
هنوز زندگی وجود داره
امشب طوفان بدی می شه
خودت پیش من قایم کن

اگه بخوای با خودم می برمت
از میون بادها تا وقتی زنده ام

شعر از بکمن. ترجمه حمیرا طاری

Wednesday, January 28, 2004

نامه های باد: کارگردان علی رضا امینی

گروهی سرباز وظیفه برای خدمت به پادگانی در اطراف تهران منتقل می شوند. سربازی تلاش می کند بطور پنهانی به صدای زنی که از پیش در نواری ضبط شده گوش دهد. صدا. صدای آرام زن هنرپیشه ای است که ازیک تئاتر رادیویی در پادگان سخت و خشک پخش می شود. در محیطی که فقط مردها حضور دارند.این سرباز روزی پیامهای چند سرباز را ضبط می کند و وقتی به تهران می رود به خانواده آنها تلفن می کند و تلفنی پیامهای آنها را پخش می کند و ...........
این فیلم اولین فیلم بلند علی رضا امینی است که در آن از صدا بسیار استفاده شده است.در کاتولوگ فیلم فستیوال نوشته شده که سال گذشته این فیلم آماده برای به نمایش درآمدن بوده اما تا امسال اجازه پخش پیدا نکرده بود.
زیبایی این فیلم همچون فیلم واکنش پنجم خانم تهمینه میلانی به تصویر کشیدن و پیوند دادن فرهنگهای مختلف ایرانی و افغان ترک. کرد. لر .فارس. افغان و.. است. در این فیلم مظلومیت و کمبودهای مردان اقشاری که نام برده شد نیز به تصویر درمی آید.در خیلی از فیلمهای امروز ایران صحبت از نادیده گرفته شدن حقوق زنان ایران است و کمتر سخن از بدبختی و مشکلات مردان می شود. مثلا در فیلم واکنش پنجم (دو شخصیت اصلی فرشته و حاجی) بیشتر صحبت از ستمهایی است که به فرشته روا می شود. مبارزه او برای رسیدن به حق خود و ظلم حاجی که با قدرت و نفوذی که دارد سعی می کند فرشته را به زانو درآورد. در این فیلم مظلومیت مرد هم به تصویر در می آید. مثلا پسر حاجی که در مقابل زورگویی پدر جرات اعتراض ندارد و...اما این موضوع کمرنگ است. باری در فیلم نامه های باد قضیه تا حدودی برعکس می شود و ضعف مردان در ارتباط با رودر قرار گرفتن یا ارتباط برقرار کردن با زنان به تصویر درمی آید. می خواهم بگویم ما زنان و مردان در ایران موجودات بیچاره ای هستیم که هر دو اسیر و محصول دو سیستم ارتجاعی. تربیتی و پوسیده دو نظام شاهنشاهی و اسلامی بوده و هستیم.


یکی از شخصیتهای اصلی این فیلم "تقی" یادآور شخصیت اصلی فیلم قیصر(عباس چاخان)بود. او با دروغهای سپید خود سعی می کرد که به دوست خود بگوید که تا بحال دوست دختر داشته و.....

امروز صبح فیلمی از رضا میرکریمی دیدم به نام اینجا چراغی روشن است. در این فیلم مردی که نگهبان امام زاده ای است چند روزی برای بستری شدن در بیمارستان تصمیم می گیردبه شهر برود. از آنجایی که کسی قبول نمی کند در مدت غیبت او نگهبانی امام زاده را به عهده بگیرد او از پسر برادر خود قدرت که دچار معلولیت ذهنی است می خواهد که این کار را به عهده بگیرد. این مرد(عمو) به هوای تعمیراین امام زاده از مردم بدبخت مرتب پول می گیرد و در صندوق خود می گذارد..قدرت عاشق دختر چوپانی می شود و در رویاهای خود بسر می برد.....در آخر این فیلم امام زاده تبدیل به طویله گوسفندان دختر چوپان می شود
این فیلم سال پیش در کن و توکیو جوایزی دریافت کرده است.
این فیلم هم مثل فیلمهایی که در بالا نام بردم تحت تاثیر فیلمهای پیشین مثل سوته دلان و گاو بوده است. رفتارهای قدرت مجید سوته دلان و موسرخه فیلم گاو را برای من تداعی می کند با این تفاوت که شخصیت اصلی (قدرت)نقش خود را به نسبت آن دو بسیار ضعیف ایفا می کند.
ادامه دارد

Monday, January 26, 2004

واکنش پنجم اثر تهمینه میلانی

تهمینه میلانی بار دیگر با اثر زیبای خود و ریشه یابی مشکلات ریشه ای جامعه ایران پرده از سیاهی هایی جامعه ما که میراث چند حکومت پیشین و فعلی است. برداشت. این فیلم دنباله دو فیلم سابق او یعنی دو زن و نیمه پنهان است.
یک معلم . فرشته . شوهرش را از دست می دهد. پدرشوهر او که از ابتدا مخالف ازدواج آنها بوده تلاش می کند بچه های فرشته"
را از او بگیرد. فرشته پروسه ای را آغاز می کند تا نگهداری بچه ها را خود به عهده بگیرد. اما پدر شوهر برنامه ای می چیند تا به هر قیمتی که شده بچه ها را از او بگیرد. فرشته با حمایت دوستانش موفق می شود که بچه ها را به شهر دیگری ببرد. پدر شوهر او را در آخر مجبور می کند که با پذیرفتن شرایطی از زندان آزاد بشود و..."
در این فیلم تهمینه میلانی با فرار فرشته از شهری به شهر دیگر بیننده را نه تنها با اختلافات طبقاتی . مشکلات و مبارزات زنان و مردان در محله های دیگر . موسیقی. زبان . لهجه آشنا می کند بلکه فرهنگهای دیگر جامعه ایران را به یکدیگر پیوند می زند...ادامه دارد.

Sunday, January 25, 2004

فیلم فستیوال یوتبوری

روز بیست و سه ژانویه فستیوال فیلم یوتبوری با حضور بیش از صدها هنرپیشه. کارگردان. خبرنگار . تماشاگر فیلم و سخنرانی وزیر فرهنگ سوئد خانم ماریتا اولوسگوگ در سینمای اژدها آغاز شد. در این سخنرانی خانم اولوسگوگ به قدردانی از چند کارگردان ایرانی از جمله رضا باقر سازنده فیلم بالهای شیشه ای که سبب غنی تر شدن هر چه بیشتر فرهنگ جامعه سوئد بوده نیز پرداخت. سپس با دیدن دو فیلم از سوئد . ایسلند و گفتگو با هنریشه های این دو فیلم جمعیت سالن سینما را ترک کرده و برای جشن و پایکوبی راهی کلوبها و ...شدند.
این فستیوال با نمایش چهارصد فیلم تا دو فوریه ادامه پیدا خواهد کرد. دوازده فیلم ایرانی در این فستیوال حضور دارند از جمله فیلم واکنش پنجم ساخته تهمینه میلانی .. .
www.filmfestival.org

Tuesday, January 20, 2004

شبی در سانتیوگو

عشق . هیچکس نمی داند چه است
عشق. فقط آنجا ایستاده
شبی در سانتیوگو. وقتی می رقصیدم و می خواندم. ناگهان نگاهم به نگاهت افتاد
هزار میل دور از هم زندگی می کنیم
هر دو می دانیم تنها چیزی که نداریم وقت است
شبی در سانتیوگو .وقتی ساعتها از حرکت افتادند. و همه چیز گذشته بود.
Adios. tengo que irme a mi tierra
(باید تو ر ا بگذارم و از اینجا سفر کنم )
Pero siempre he de pensar en tu destino
(اما تو همیشه در فکر من پیش من می مانی)
زیبایی عشق در همین است
هرگز از عاشقی آنطرف تر نمی رود
شبی در سانتیوگو. دلتنگی دلپذیر. غم مطبوع
بگذار این خاطره در آرامش به خواب برود
ترانه ای از زنده یاد Björn Afzelius

التماس کردنت را دوست دارم
برای اینکه تویی که پریشانی
و من را از دور می شنویی
و صدایم به گوش ات نمی رسد
چشمهایت به راه خودشان پرواز کرده اند
و یک بوسه می تواند دهانت را خاموش کند
شعری از پابلو نرودا 1924
ترجمه از حمیرا طاری

Saturday, January 17, 2004

شب

شب آهسته کوچ می کند
به بستر قلب من
از پنجره نگاه می کنم
روحی در باغچه دستانش را
تا ارتفاع ماه پرواز می دهد
تا فریادش را در دستانم زنجیر کند
اما دو قلب آهنی
دستانش را می گیرند
تا در گوری به وسعت دنیا دفن کنند
ماه به باغچه خیره می شود
غم از چشمان من جاری
پنجره ها روحم را در مشت می گیرند
شب در قلب من
آهسته آهسته ذوب می شود
و خواب کوچ می کند
دوباره از بستر چشمان من
(در سوگ کسی که هرگز او را ندیدم. از دفتر عطر پاییز. حمیرا طاری)

Tuesday, January 13, 2004

نگذاریم بم به فراموشی سپرده شود

مجمع یاد بود
نگذاریم بم فراموش شود!
آزادیخواهان ایرانی نه" قهر و آزمایش الهی" بلکه کلیت نظام جمهوری اسلامی ایران عامل فقر و خانه خرابی مردم کشور ماست. فاجعه بم به مرحله عمل در آمدن بخشی از یک فاجعه عمومی و بالقوه ایست که در کمین همه مردم ما نشسته است. چرا که پیش تر (خرداد 60 زلزله کرمان) چند سال بعد (خرداد 69 زلزله رودبار و منجیل) (اسفند 75 زلزله اردبیل) اردیبهشت 76 زلزله بیرجند و سیل استان گلستان (مازندران) در مجموع نزدیک به 100 هزاز نفر و امروز فاجعه بم به تنهایی بیش از 50 هزار کودک. نوجوان. جوان و پدران و مادران آنان را به زیر آوار کشاند و با مرگ روبرو کرد.
تقارن رویدادهای مشابه زمین لرزه در کالیفرنیا. ژاپن. پاناما با کمترین تلفات (3 تا 40 نفر) و حتی در کشور همجوار ما ترکیه (170 نفر) اختلاف فاحش تلفات سرزمین زلزله خیزی چون ایران با ثروتی بیش از 500 میلیارد دلار درآمد نفتی در 25 سال گذشته که می توانست . امنیت زندگی یکایک شهروندانش را تامین کند. نشان می دهد که چنین فجایع انسانی کمترین بهایی است که سران نظام در حیف و میل ثروت ملی در برابر جان و زندگی شهروندان ما هیچ ارزش و بهایی قائل نیستند.
ما عموم ایرانیان. فعالین اجتماعی و سیاسی. هنرمندان. شاعران. کرمانیها و بم های داغدار مقیم گوتنبرگ و حومه را به شرکت در مراسم یاد عزیزان در روز شنبه 17 ژانویه 2004 ساعت 4 بعد الظهر دعوت می کنیم.
ایران کشور ناامنی است و نقض حقوق بشر بیداد می کند. باید این را فریاد کرد و به گوش هر مقام مسئول و شهروند مترقی جامعه سوئد رساند!
ما گرد هم می آییم تا با گرامی داشت"
- یاد به زیر آوار رفتگان زلزله بم و منطقه کرمان
- شعر خوانی شاعران مقیم شهر
- خواندن پیامهای همبستگی
- نمایش فیلمی کوتاه از قربانیان بم و منطقه کرمان
-گزارش از چگونگی کمک رسانیهای نهادهای مستقل و مردمی ایران و سراسر جهان. ضمن برشماردن ابعاد انسانی و اجتماعی این فاجعه برای سازماندهی حرکتی دراز مدت با یکدیگر تشریک مساعی فعال نماییم!
ایرانیان شرافتمند" با توجه به حوادث پیش آمده در ایران. زمین لرزه های طبس و بوئین زهرا در نظام سلطنتی و زلزله های اردبیل. رودبار و غیره در نظام جمهوری اسلامی ایران و با توجه به کمک های بی شائبه مردم ایران و سراسر جهان در گذشته و حال .به خاطر دزدی و نرساندن کمک ها به مردم مستمند. هنوز که هنوز است بخش زیادی از مردم آن سامان در بی خانمانی و فقر مطلق بسر می برند. بنابراین نگذاریم فاجعه بم فراموش شود. آری بم نباید فراموش شود!

زمان: شنبه 17 ژانویه 2004 ساعت 4 بعدالظهر
مکان: آنگرد تئاتر با سپور 8-9-10
دعوت کنندگان: جمعی از پناهندگان سیاسی- تنی چند از شاعران مقیم گوتنبرگ- جمعی از فعالین سیاسی منفرد- انجمن هنرمندان فرای مرزها- رادیوی پیک- ما و شما-سپهر- البرز- شهروند- پرواز- مدبوریا ره بزبان سوئدی- رادیوی کردی ژیوار- گوتنبرگ و فعالین کمیته دفاع از آزادی و مبارزات مردم ایران
تلفن ارتباط: 0736778815

Sunday, January 11, 2004

جنين و رفتار مادر در دوران بارداری

...عشق ميان زن و مرد...
...چند روز پس از آميزش جنسی دختر جوان حال غريبی دارد کمی مشوش است... اکنون مدتی است که دختر جوان می داند حامله است.

...دقت کنيد! در اين زمان رفتار دختر جوان و واکنش او نسبت به ساير کودکان که در هر مکانی امکان دارد ببيند، بسيار تماشايی است.
...اين واکنشها، آمادگی دختر جوان برای مادر شدن را حکايت می کنند.
...۹ ماه انتظار... کودک متولد شده و سر انجام دختر جوان مادر می شود....
جملاتی که خوانديد توضيحات "لنارت نيلسون Lennart Nilsson"، عکاس بر جسته
سوئدی در مورد عکسهای بی نظيری است که از "جنين و حالتهای رفتاری مادر در دوران بارداری" گرفته است. او رحم مادر را به خانه ای يک اتاقه برای جنين توصيف می کند. لنارت اين تصاوير شگفت آور را به وسيله دوربينی شبيه دستگاه آندسکوپی که خود طراح آن است و با کمک سه مرکز تحقيقاتی و پزشکی در سوئد، آلمان و آمريکا ساخته شده، عکس برداری کرده است.

ــ برای تماشای نمايشگاه عکس "لنارت نيلسون" روی آدرس زير کليک کنيد:

http://www.aftonbladet.se/nyheter/grafik/0309/15lennart/lennart.html

نويسنده: حامد . و

Friday, January 09, 2004

پاکت شیر

امروز صبح قبل از اینکه شیرتوی لیوان بریزم شروع به خواندن روی پاکت آن کردم. یوناس کارلسون . بازیگر سوئدی در باره آرامش اینطور نظر داده بود:" آدم هرگز خبر ندارد چه چیزی در انتظارش است.هر اتفاقی ممکن است بیفتد- فرو رفتن. بالا آمدن و پیش رفتن یا پس رفتن. تا اتفاقی نیفتد نمی توانی بدانی چه در انتظارت است. ممکن است بدترین فاجعه ها رخ بده. یا بهترین اتفاقها.
هر چیزی می تواند در هر لحظه ای پیش بیاد. اما یک فکر عجیبی هست که من را آرام می کند.
امشب دلم هوس سوپ زعفران همسرم (حننا) را کرده است خدا را چه دیدی شاید این غذا را درست کند!"

و رئیس کل سیرک (تیلد بیورفورش )می نویسد:"
دنیا می تواند بیش از آنچه که فکرش را می کنی متفاوت باشد. فقط جرات کن که امتحانش کند...
من خیلی می ترسم اما همزمان نمی ترسم که بترسم. بلکه این را بخشی از زندگی می دانم. آدم همیشه می آید که بترسد. همه می ترسند. اما فرق عده ای با عده دیگر این است که بعضی ها می گذارند ترس در آنها استراحت کند به جای اینکه از آن فرار کنند و یا اجازه بدهند مانع شان بشود. اگر فقط جرات کنی پایت را از مرزت آنطرف تر بگذاری می بینی که چقدر انرژی می گیری.
امشب می خواهم یک غذایی از پرو بخورم که در آن آواکادو. لیمو. گوجه فرنگی و ماهی اره ای استفاده شده است. آدم بیش از اینکه فکرش را می کند با جرات است."
و من می گویم:" جرات کن که زندگی را زندگی کنی. نگذار هیچکس مانع لذت و خوشبختی تو بشود. نگذار دیگران به جای تو زندگی تو را زندگی کنند. آنها. دیگران یکبار این شانس را داشته اند که...حالا نوبت توست. از هیچکس نترس. به خودت اعتماد داشته باش. ارزش هیچکس بالاتر از تو نیست. ارزش تو هم بالاتر از هیچکس دیگری نیست. تو همانقدر می توانی در کاری مفید باشی که من در کار دیگری می توانم. از هیچکس بت نساز تا مبادا روزی آن بت تبر قلب تو بشود.
نویسنده: حمیرا طاری 040109

Monday, January 05, 2004

قدمهای جنگل

هر تکه آسمان یک رنگ بود.در سمتی دیویی با چشمهای درشتش نگاهم می کرد و در سمتی دیگر یک نهنگ سرش را در آسمان فرو کرده بود و فقط دمش پیدا بود. به یوناس گفتم:" اون دیو رو می بینی؟ نگاهش رو به خونه منه! "یوناس غش غش خندید و گفت:" حتما اون نهنگه هم داره خونه منو نگا می کنه!"
گفتم:" خیال می کنی دیوونه ام .نه؟"
سرش را تکان داد و گفت:" نه؟ دوست داری از خونه بزنیم بیرون .بریم یه قدمی توی جنگل بزنیم؟"
گفتم:" با کمال میل .چرا که نه؟"
همه جا سپید از برف بود.نورهای مهتابی چراغهای توی جنگل رنگ درختها را مثل آسمان نارنجی. سبز . خاکستری و آبی کرده بود. سر شاخه های درختها قندیل بسته بود و جنگل را زیباتر و وحشی تر نشان می داد. دیدن آن همه تصویر زیبا روح وحشی ام را چنگ می زد و دو چندان عاشق تر می کرد به یوناس گفتم:" این طبیعت زیبا تو رو دیونه نمی کنه؟" یوناس گفت:" می دونی وقتی جنگل اینطور زیبا می شه ما سوئدیها چی می گیم؟"
گفتم:" نه!"
به سوئدی گفت:" جنگل جادویی."می فهمی که چی می گم. به فارسی گفتم جادویی. خندید و گفت:" چی می گی؟"
گفتم:" همون چیزی که تو می گی!"
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:" نمی دونی چقدر خوشحالم که تو رو امروز دیدم!امروز منو از اون حال و هوای خراب چند روزه بیرون آوردی."
یوناس گفت:" زلزله رو می گی!"
سرم را تکان دادم. دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت:" تو هم فامیلی رو از دست دادی؟"
گفتم:" فامیلم رو نه. مردمم رو!"
یوناس گفت:" حقیقتش اون احساسی رو که تو داری من ندارم. شما جنگ. انقلاب و...تجربه کردید. من هر چه می دونم تئوریه و..."
از آنجایی که با وجود اینکه همسایه ام بود و یک سالی می شد که ندیده بودمش و در عین حال پسر فوق العاده حساس و مهربانی بود و دلم نمی خواست با ادامه بحث دوباره چشماش را پر از اشک ببینم با این جمله حرف را عوض کردم:" یوناس. به اون درخت نگاه کن. میون اون همه درخت عریون سبز سبزه!"
یوناس به طرف اون درخت قدمهایش را تند کرد و گفت:" کجاش رو دیدی."
توی جنگل وحشی زیر سرمای شش درجه راه می رفتیم و ذره ای سرما در وجودمان نفوذ نمی کرد. توی تاریکی شب. نور مهتابی چراغها و درختهایی که هر کدام شبیه به یک شبه زیبا و باور نکردنی بودند قدم می زدیم و خاطرات سال پیش مدرسه را دوره می کردیم. به مدرسه که نزدیک شدیم یوناس گفت:" یادته سال پیش در همین مدرسه چقدر با بچه ها کار کردیم. چقدر شاد بودیم...؟"
آهی کشیدم و گفتم:" آره اون ملکه لعنتی. اون مدیر لعنتی هرگز از خاطرم نخواهند رفت و زیر لب زمزمه کردم:" باور نکن هرگز باور نکن سکوت جنگل را
آهایی تویی که توی جنگل کلبه می سازی
باور نکن هرگز باور نکن لبخند سپید روباه را
آهایی تویی که توی دریای سیاه...شنا می کنی
باور نکن باور نکن..."
یوناس گفت:" صبح زود بعد از روز کریسمس رو یادته؟"
آنقدر خاطرات را مرور کردیم و و جنگل را دور زدیم تا به خانه نزدیک شدیم. به یوناس گفتم:" هرگز این شب و این قدم زدن در اون جنگل زیبا را فراموش نخواهم کرد. یوناس بغلم کرد و گفت:" منم!"
به آسمان نگاه کردیم صاف صاف بود نه خبری از نهنگ بود و نه خبری از دیو . بعد هر کدام روانه خانه خود شدیم.

Friday, January 02, 2004

بازماندگان زلزله بم

هفته بدی بود. همه سر در گریبان. در غربت تلخ خودخواهی به دروغ لبخند زدیم تا مبادا فرا رسیدن سال نو را بر کام دوستانی که هیچ تجربه ای از طعم تلخ جنگ. انقلاب. زلزله . سیل و... ندارند تلخ کنیم. صدای قهقهه کودکان . نوجوانان و جوانان از منفجر شدن فشفشه ها در رنگهای بنفش. آبی. قرمز میان آویزه های یخ و برف آسمان پیچید و رقصید اما بغض و گریه های ما درکنج خانه و درونمان چه غریبانه و بی صدا نعره ها کشید و سوخت.
هنوز بعد از گذشت بیش از 14 سال جنگ ایران و عراق با شنیدن صدای هواپیما. چند ترقه و...بی اختیار کنج دیواری پناه می گیرم و وجودم پر از دلهره می شود. این روزها هر روز از خود پرسیده ام در چه حال و هوایی بازماندگان زلزله بم هستند؟ آیا هنوز زمین زیر پاهای کودکان بی پناه می لرزد؟ آیا آن پدر پیر که همه دارایی اش چند فرزند و چند نوه بود هر نیمه شب سر از بالین درد برمی دارد و در خاموشی شب پی آنها می گردد؟ حالا که پاهای نویسندگان.سیاسی ها.روزنامه نگاران و... در زندان غربت در زندانی که خالقش دولتمردان شریف مومن هستند زنجیر است چه کسی تسلی خاطرکودکان. خواهران و برادران بی پناه ما خواهد بود؟ آیا امکاناتی که از هر گوشه دنیا برای آنها فرستاده می شود به دست آنها خواهد رسید؟ یا اینکه سر از جیبهای ملاها و بازارهای سیاه درمی آورد؟
از گوشه و کنار (این رادیو و آن رادیو و...) بسیار می شنوم و می بینم که از آنچه که فرستاده شده تنها بخش ناچیزی از آن به دست آن بیچاره بازماندگان رسیده است ( اغلب سهم آنان یک بیل برای دفن عزیزان خود بوده است یا یک پتو ...).از آنهایی که حتی از مرگ هزاران نفر به خود نمی آیند و مرگ را فقط برای همسایه آرزو می کنند که متاسفانه هیچ امیدی نمی شود داشت. چرا که به نظر می آید همچون لاشخورها و کرکسها فقط در انتظار آخرین لحظه زندگی آنان بوده و هستند.اما از بقیه انتظار دیگری می رود. روی سخن من به انسانهای شریف آن مرز و بوم است شما که هرگز روحتان به گنداب خودخواهی و زیاده خواهی آلوده نشده است. از شما می خواهم در این روزها مرهمی بر زخم آن عزیزان باشید . به جای ما آغوش گرمی برای کودکان بی پناه برای مادران داغدار و پدران معصوم مان باشید.
ما را در جریان فعالیتهای خود قرار بدهید و به ما بگویید که از دست ما چه برمی آید و... ما هر یک به سهم خود بطور فردی یا گروهی کمک مالی کرده ایم. اما اگر کمک فکری. روحی و...لازم باشد دریغ نخواهیم کرد. دست گرم و محبت آمیز شما را به گرمی می فشارم و برای شما بهترین ها را آرزومندم.

زمانه قرعه نو می زند به نام شما
خوشا شما که جهان می رود به کام شما
درین هوا چه نفسها پر آتشست و خوشست
که بوی عود دل ماست در مشام شما
تنور سینه سوزان ما به یاد آرید
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
زمان به دست شما می دهد زمام مراد
از آنکه هست به دست خرد زمام شما
(بخشی از شعر ه-ا-سایه)