خیال ِتشنه

Sunday, August 26, 2007

Jag blommar under hösten

در پاییز گل می دهم
Hösten tittar in i smyg, i mitt Backa,
i mitt bortglömda gröna fältet
Hösten sitter i hörnet och krymper i smyg
i brända själar och gröna tankar
Vissa människor är gula i ansikten,
vissa är bruna i kroppen
och vissa är röda i kinderna
Men livet går vidare
Livet forsar på våra små gator
även om ni tror att ni har stängt oss i segregationens svarta celler. Det finns alltid hoppstjärnor som kan lysa i vår hösthimmel. Det finns alltid ett träd som håller huvudet uppe. Vilket träd bryr sig om vindens röda örfilar. Så länge trädets rötter lever, lever trädet.
پاییز یواشکی نگاه می کند به باکا من، دشت سبز فراموش شده. پاییز در گوشه ای می نشیند و پنهانی می خزد در روحهای سوخته و اندیشه های سبز. برخی زردند در چهره، برخی سیاه در تن و برخی سرخ در گونه های خویش. اما زندگی ادامه دارد.

زندگی می خروشد در خیابانهای کوچک ما اگر چه شما گمان می کنید که توانسته اید ما را در سلولهای سیاه حاشیه نشینی زندانی کنید. همیشه ستاره امیدی در آسمان پاییز ما می درخشد. همیشه درختی هست که سرش بالاست. کدامین درخت می هراسد از سیلی های سرخ باد؟ تا ریشه های درخت زنده است، درخت می زید.

چون جان در بدن سایه به سایه مان می آیند!
در ذهن نطفه دو رنگ
در ذهن کودک مهاجر
در جیب ها
و در اتاق هایمان

کت شلوارهای شیاد و شیک
کت دامن های خوش صورت و خشک
آراستگان به زینت حقوق بشر،
با نگاه دوپهلو و لبخندهای دو رویه خود، فریب مان می دهند
غارتمان می کنند، در هر کجا
در خانه ها، میخانه ها
کارخانه ها، وزارتخانه ها
و فروشگاه های زنجیره ای

کرواتی های سرخ
پیراهن پوشهای آبی
سارقان سیه دل گاه معلوم و گاه معروف می شوند

و جوانهای پاره کفش، کوچه نشینان الکلی
سیه روزهای سیه بخت
سارقان سره ، تغیب و تحقیر
دستگیر و مجازات می شوند

آهای کودکان دهه پنجاه
بزرگسالان مدرن و مرتجع!
من کودک قرن هجده ام
فرزند فقر شریف اما نوجوان خاک خالص انقلاب
نمی خواهم به ارتجاع شما خو بگیرم
نمی خواهم در سیستم شما جا بگیرم
نمی خواهم در پیراهن سرخ و آبی شما شکل بگیرم
نمی خواهم، نه نمی خواهم در انبوه قرص
در دیوانه خانه های شما
و یا در سکوت مطلق بمیرم

شعر: حمیرا طاری از دفتر رقص غروب

Sunday, August 05, 2007

دست بر نخواهم داشت

ترانه 1
حقیقت را پنهان می کنم
چیزهایی را می گویم که تو خوشت می آید
اما تو
ما همه این چیزها را پیش از این هم شنیده ایم

واژه های زیبا
چیزهایی هست که می دانم ترا تکان نمی دهد
همه این چیزها برای این است که لحظه ای خودت را کر نشان بدهی

تو،من دست بردار نخواهم بود
تو، من آزادم که بگویم نه
من کاری را خواهم کرد که دلم می گوید
تو تلمباری از مانع می زنی و می سازی
مقابل چیزی که تو را می تواند داغون کند
از کاه کوه می سازی

احساسم را پنهان می کنم
چیزهایی را به شما می فروشم که لایق شماست
همش بخاطر اینکه یک مدت دیگر هم زنده بمانم

با یک روح مجروح
انبوهی از برده هستیم برای شما ، چیزی که شما را قلقلک می دهد
برای این است که شما بتوانید خواب این را ببینید که دور شده اید
---------------------------------------------------
ترانه 2
تو، ما گریه می کنیم حالا
اما بیشتر از این حرفهاست
بیش از پنجاه سال دیرست
تو، حالا کسانی هستند که می فهند
اما چه فرقی می کند
وقتی تو نیستی
تو، من دلم می خواهد دروازه ها را باز کنم
دلم می خواهد دلداریت بدهم و دستت را توی دستم بگیرم
تو، من تو را می فهمم
می فهمم که راهت را گم کرده ای
ما دنبال دوستی می گشتیم
اما مهربانی گم شد

من، بزدل بوده ام دوست من
گفتم آره و در خودم گریه کردم
اما تو، دوست من
دردآورست که بیدار بشوی و در مقابل طوفان راه بروی
با این احساس که شاید اشتباه کنی
اما تو، زندگی من است و من باید آن را زندگی کنم
سخت است که آدم بداند که چه می خواهد
تو؛، تو چیزی را که می خواستی نگرفتی
ما گفتیم نه
ما هرگز چیزی را از هم نخواهیم آموخت

تو، من خودم را قوی کرده ام

من آزادم از دلتنگ قدرت شدن

برای اینکه من می توانم روی حرف خودم بمانم برای کاری که می کنم

اشکالی ندارد که کنار گذاشته بشوم

تو، دلم می خواهد همه زیبایها را به تو بدهم

برای اینکه تو من را کمک کردی در یک راه طولانی

تو، اگر ما تعداد بیشتری می شدیم و جرات گوش کردن داشتیم

قدمهای ما برداشته شده ما، حمایت می شد

همه دور می گردند مثل یک چرخ

آدم باید قوی باشد تا بتواند از این چرخش دربیاید

همه دور می گردند مثل یک چرخ

من می دانم که حالا از عهده آن برمی آیم


ترانه از خواننده و ترانه سرای سوئدی خانم دالگرن
ترجمه: حمیرا طاری