خیال ِتشنه

Wednesday, September 30, 2009

تظاهرات دانشجویان ، حمایت از جنبش سبز


سی سال اعتراض، سی سال کشته دادن، سی سال مدارا کردن و سی سال تحمل عاقبت مردم را واداشت به آن جنبشی که همه منتظر آن بودیم. یک حرکت اساسی، حرکتی که سبب یک پارچگی مردم داخل ایران و خارج ایران شد. اسم این جنبش را گذاشتند ، جنبش سبز. جنبشی که تعلق به هیچ رهبری ندارد بجز رهبری خود مردم ایران. این جنبش متعلق به مردم داخل ایران است و از جانب ما مردم خارج کشورحمایت می شود. این جنبش محصول هیچ حزب فسیل شده ای نیست. وقت آن است که آنها که در دهه 60 گیر کرده، در تخیل بسر برده و بیمار شده اند ، بخود آیند و بپذیرند که نزدیک به سه دهه از دهه شصت گذشته است و مردم ما در این سه دهه با زمان خود پیش رفته و رشد کرده اند. این جنبش سبز ثمره مبارزه مردم خوب و مبارز ما در ایران است و از ما که در خارج کشور بسر می بریم و نسبت به سرنوشت مردم ایران احساس مسئولیت می کنیم نگهداری می شود. این جنبش نه محصول جمهوری اسلامی و رهبران آن است و نه محصول آن احزاب قسیل شده و فرقه ای خارج کشور است که منتظر فرصت های طلایی و فرصت طلبانه خویش هستند برای حاکمیت بر مردم در ایران.
به عنوان یک نویسنده و مربی فرهنگی که هر روزه با بیش از 40 کودک و70 جوان حاشیه نشین کار فرهنگی می کند به این جنبش سبز درود فراوان می فرستم و برای پیروزی آن هر کاری که از دستم بربیاید خواهم کرد.
درود بر دانشجویان مبارز ایران که نه از شکنجه و تجاوز هراسی دارند و نه از مردن برای آزاد زیستن
درود بر مردم کوچه و خیابان که دانشجویان، سرمایه های مملکت مان را در این روزهای بحرانی و سرنوشت ساز تنها نمی گذارند و گام به گام آنها پیش می روند.
درود بر آن ایرانی خارج نشینی که مردم داخل ایران را به فراموشی نسپرده و پشتیبانی می کند از منافع و آزادی آن ملتی که هرگز با دیکتاتور سر سازگاری نداشته است و برده هیچ مسلک و دین متجاوزی نبوده است

و در آخر درود بر جنبش سبز که رهبر آن هیچ رهبری نیست جز مردم شریف ایران.

پایدار و سرافراز باشید

Wednesday, September 09, 2009

چه کسی

.دوباره پاییز از راه می رسد با دنیا کار و فکر. به کدامین بیندیشم؟ روحم را با کدامین خاک و کدامین کودک ، نوجوان و جوان قسمت کنم؟ کودکان و جوانان مهاجر و سرگردان در گرداب خاک سرد سبز یا جوانان سرزمین مادری؟ از که بگویم و برای چه کسی بجوشم؟ برای جوانان میهنم که امید را با گلوله و تجاوز در ذهنشان به دارمی زنند هر روز و یا نوجوانان و جوانان مهاجر محله سرخ باکا که چند صباحی است در سوگ امید نشسته اند و هر دم می گویند که امید هرگز بسوی ما باز نخواهد گشت؟ ایکاش هر سلول روح و اندیشه ام می توانست در خاکی به دانه بنشیند و دین خود را با به گل نشاندن امید بتواند به جهان ادا کند. افسوس که زمان و افسوس که دغدغه نان روز نمی گذارد که روح و عرق اندیشه خود را به یکسان بین این خاک و آن خاک قسمت کنم.
بگذارید ظلمت نور جور خود را در هر کجا که می خواهد روشن نگاه دارد. تا زمانی که نور امید در من ، تو و ما روشن است هیچ ظلمتی بر ما پیروز نخواهد شد. پس تا می توانی نور امید را در روح خود روشن نگاه دار.

چه کسی توان آن را دارد که پر کند سکوت عمیق مرا؟
جوانها؟
آنان که که هراسان می دوند
در خیابانهای مه گرفته ما؟
آنان که نگاههای اندوهگین خود را پنهان می کنند در سکوت؟
آنان که به هیچ جامعه ای تعلق ندارند؟

چه کسی می تواند صدا کند
بغضی که مرا در سکوت سیاه و خونین خود می بعلد؟
آن جوانانی که در نفس سرد دیکتاتوری یخ زده اند؟
آن جوانانی که هزار ذره می شوند

در وحشت از شلاق هایی که به آنها خیره شده اند؟

آن جوان هایی که قد می کشند در شخصیتی دوگانه؟
چه کسی ، چه کسی می تواند بیدار کند زخم خفته مرا؟

آنان که خاموش شدند در خیانت غم انگیز حقیقت؟
آنان که اعدام شدند در وحشت بی اعتمادی؟

چه کسی، چه کسی توان درک تنهایی سکوت ما را دارد؟
چه کسی، چه کسی می تواند ببیند که چه سنگین است
حمل جسد تاریخ بر شانه های زخمی تفکر؟
چه کسی، چه کسی می تواند ببیند چه درد لعنتی دارد تکرار تاریخ
در کوهستانهای خاک میهن من؟



خدایا جراتم ده که فریاد کنم خفقان سکوتم را؟
خدایا جراتم ده که بشکنم صبر همیشگی ام را؟
خدایا جراتم ده که شعله ور شوم دردی را که در من می سوزد
و در من به خاکستر می نشیند!
شعر از حمیرا طاری