خیال ِتشنه

Sunday, April 19, 2009

چه روزهای خوبی

روزهای خیلی خوبی را پشت سر گذاشته ایم. بالاخره بعد از مدتها انتظار پدر و مادرم به کاشانه ما آمدند و با خود نه تنها دنیایی مهربونی و صفا آوردند بلکه ما را هم به نوعی بیشتر به خود آوردند. سالها زندگی در محیطی دیگر یک سری عادت ها و رفتارها را از آدم می گیرد و آدم را آمخته عادتها و رفتارهایی دیگر می کند. برای مثال آدم عادت می کند که بیشتر به خودش و کارهای خودش بپردازد و یا بیشتر خلوت را پیشه کند تا همنشینی را. اما این حضورها باعث می شود که انسان به خودش بیاید و با تجزیه و تحلیل یک سری عادت ها و رفتارها پی به این ببرد که چندان هم بد نبود مثل سابق زیستن. البته می دانید که زمان و تغییرات و تحولات که در زمان ایجاد شده است هم تاثیر خاص خودش را روی انسان می گذارد حال در هرکجای دنیا که باشیم.
آنچه در این مدت برای من بیشتر از هر چیز جذابیت داشته آن عاطفه و مهربانی ناب بوده است. عاطفه ای که حامل یک انرژی است که همه ما آدمها دلتنگ آن هستیم.
گاه دلم می خواهد دوباره مثل قدیمها همه دور هم جمع بشیم و روح یکدیگر را سرشار از این محبت های ناب کنیم و به این فکر کنیم که زندگی همین اکنون است و همدیگر را همین اکنون دریابیم.